بچـــ ـه های قافـــــــــــ | ||
معمولا بچه های مذهبی اگه تو یه جمع یه کم از ما بهترون ! بشینن باید حواسشون باشه که بعد هر موضوع بحثی خیلی آیه و روایت پشت سرهم ردیف نکنن که طرف از هرچی دینه برگرده بـــــــــــــــــــلــــــــــــــه مام رو همین حساب که یکم ادعای حُب دین داریم تو جمع که میشینیم مواظبیم نظراتمون کادو پیچ شده تحوبل مخاطب بدیم نه بصورت پارازیت غیر مترقبه خلاصه اینکه یه بار تو جمع ِ همین رفیقامون که نشسته بودیم یکی از دوستان گوشیه تریپ کفگیریشو در آورد سیستم آنرویدشو تجلی بخشید ویکم بازی ها و نرم افزار ها و کاربرد ها شو به سمع و نظر مخاطبان رسانید ... یکی از برنامه هاشو باز کرد و از چهره ی مبارک ما عکس گرفت و بعد عکسمونو تحویلمون داد ما که پشه میگزیدمون و خون میدیدیم غش و ضعف میکردیم با دیدن اون صحنه جُف دستامونو گذاشتیم رو چشامون و با یک اصالت قمی ِ نداشته یا موسی بن جعفری گفتیم ورو به قبله... فااااتحه بعد که ارومتر شدیم یکم دستامونو از جلو چشامونو برداشتیم و دیدیم بعععععله چهره معصوممون داره با دندان های خونی وچشمان بیرون از حدقه و صورت جراحت دیده و وجهه ای ابلیس نما تو صفحه مانیتور گوشی رفیق هر هر هر به ما میخنده ... هییییچی.. به هر ضرب و زوری بود خودمونو جم کردیمو مجلسی نشستیم و اهم اوهومی کردیم و .. رفتیم تو فکر که یعنی چی من بگم الان به تو ؟! اول زورکی خنده ای زدیم و همراه خنده شون شدیم اما بعدش بحثو بردیم سمت اینکه ریشه ی این بازی ها.. برنامه ها .. کارتون ها چیه؟ هدف ساختشون و ترویجشون بین ما جوونای شیعه و مسلمون... گفتم رفیق تو اینو میبینی و نمیترسی ؟ گفت نه گفتم قبلا هم نمیترسیدی ؟ گفت چرامیترسیدم گفتم بین اون ترس و این نترسیدن الان یه اتفاق رو قلبت افتاده اونم قساوته راستی گزارشات فجایع میانمارو میبینی ؟ یا شیعه کشی های سوریه رو؟ گفت آره گفتم میدونی وقتی به این تصاویر و برنامه ها و بازی ها و کارتون های خشن چشمت عادت کنه دیگه خیلی دلت برای کشتار مظلومانه ی هم نوعات به درد نمیاد .. رفیقمون رف تو فکر... خوشحال شدم از اینکه خودش بعد با یه مثال لب حرفو به دل هردومون نشوند گف آره آره مث آدمی که همیشه بوی خوش رو استشمام کنه اونوقت در برابر کمترین بوی بدی عکس العمل نشون میده اما وای به وقتی که یه نفر به استشمام بوی بد عادت کنه . . . ... اسراییل وارد فرهنگمون شده و داره حسابی بازیمون میده نحوه ی کشته شدن خودمون رو پلی استیشن بازی میکنیم و کیف میکنیم به تصاویر شبیه شده ی خودمون به شیطان میخندیم روز و شب کاریکاتور وحشتناک ترول رو برمیداریم و رو هم اسم میذاریم وریسه میریم ... حواسمون باشه یه وقت بیدار نشیم و ببینیم خودمون خودمونو کشتیم و به خودمون خندیدیم شان بچه شیعه بالاتر از این حرفاس [ سه شنبه 91/6/7 ] [ 12:40 صبح ] [ ر.علیدوست ]
[ نظرات () ]
ما عادت کرده ایم که همه چیز را دسته بندی کنیم... کلا از هر چیزی که دسته بندی و بسته بندی باشد خوشمان می آید... ما آدم های "اسیر" با هر چیزی که "بند" داشته باشد حال میکنیم! اما؛ امان از روزی که: خدا بخواهد... روی ما را کم کند!! آن وقت دیگر ما میمانیم و حوضمان! حالا به خیالمان که آمده ایم روز ها را تقسیم کرده ایم به "زوج" و "فرد" و هی از بچگی به همه یاد میدهیم که: شنبه و دوشنبه و چهارشنبه "زوج اند" و یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه "فرد اند" و در این زمان است که بچه هنگ میکند... چون هرچه میشمارد میشود 6تا!! و یکی از روزهای هفت اضافه می آید! خب... پس... "جمعه" چی؟!!! و شما هرچه سعی میکنی به بچه حالی کنی که این یکی فرق میکند... نمیفهد... این یکی نه زوج است و نه فرد.... و این همان جایی است که خدا خواست "ما تویش بمانیم " و فکر کنیم!... ولی ما... چه ساده گرفتیم... معمای روز ها را... چرا خدا "جمعه" را... طوری آفرید که قبلش "فرد" باشد!... و بعدش "زوج"!... یعنی قرار است این وسط چه اتفاقی بیفتد؟!! یعنی.. اگر تنها واردش شدی باید با "کی" بیرون بیایی؟!
یعنی قرار است کسی به تنهایی تو اضافه شود؟! یا تو به تنهایی کسی اضافه شوی؟! قرار است یادمان بیاید که تنها نیستیم.. یا یادمان بیندازند که کسی تنهاست؟! یعنی.... بقیه راه را خودت فکر کن فقط خواستم یادت بیاورم که... یادت آمد ................
[ جمعه 91/6/3 ] [ 11:41 عصر ] [ م.موسی زاده ]
[ نظرات () ]
بنام حضرت عشق فکری بر فکری نشست دستی بر دستی تکیه کرد دلی با دلی همراه شد نگاهی با نگاهی همسو شد عزمی راسخ شد قامتی قد راست کرد قلم برداشت و نوشت : بچه های قاف قافی که از ابتدای قلم تا انتهای عشق قدمت دارد قصه ی بچه های قاف داستان قله است و بال پرواز صعودی که مضمون معراج دارد بابالی سرخ در امتداد عاشورا با بالی سبز از انتظار موعود قصه ی قاف قصه ی قلب است قصه ی تپش قصه ی جوشش خون در رگ های قلم تا ازخون بنویسند تا با خون بنویسند تا خون بنویسند تا با خون بایستند و بر تمام هل من ناصر ینصرنی های تاریخ لبیک را قلم بزنند قاف قصه ی قلب و قلم است باید تپید... باید نوشت [ جمعه 91/6/3 ] [ 1:59 عصر ] [ ر.علیدوست ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |