محکوم کردن توهین به پیامبر

م.خدابنده - بچـــ ـه های قافـــــــــــ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچـــ ـه های قافـــــــــــ
 

بخاطر هفته دولت گفتیم برای خالی نبودن عریضه یه مطالعه مختصری هم درباره شهدای انفجار ساختمون نخست وزیری، هشتم شهریور1360 داشته باشیم...

کتاب شهید باهنر رو پیدا کردم، جاهایی که به نظرم قشنگ اومده رو براتون نوشتم:

باباش تو کرمان بقالی داشت، صبح به صبح بچه ها  که میرفتن مدرسه در حین آماده کردن سفارششون می پرسید، نماز صبحشون رو خوندن؟ حرف بزرگتراشون رو گوش دادن؟
بعد هم یکی از اون حکایت های کوتاهش رو درباره راستگویی و احترام به پدر و مادر تعریف می کرد. وقتی می دید که بچه ها هنوز ایستاده اند و منتظر شنیدن یه قصه کوچک دیگه،

میگفت:" برو باباجان مدرسه ات دیر شد."

همیشه در جواب احوال پرسی های دیگران فقط یه جمله می گفت:" خوبیم باباجان. غرقیم در نعمت خدا."
محمد جواد توی مکتب اینا رو یاد گرفت: از "عم جزء" شروع کردند،
کمی بعد که قرآن را روان شد و اسماشون رو بی غلط نوشتند، سراغ بوستان و گلستان و درآخر هم اشعار حافظ و حفظ کردن غزلهایش.!!!!!

(الکی نیست که میگن سیکل اونوقت اندازه لیسانس حالا بود...)
بعدها استاد حوزه شون، آقای حقیقی؛مشوقش میشه تا برای ادامه تحصیلات حوزه بره قم." اصلا حوزه یعنی فیضیه قم."
البته او حتی یک روز هم فراموش نمی کرد که تکرار کند:" باید در مدرسه دولتی هم اسم بنویسید .
باید علم جدید را هم یاد بگیرید و مدرک رسمی داشته باشید."
محمد جواد هم تا آخر عمر دانش پژوه بود هم تحصیلات حزویشو کامل کرد وهم دکترای رشته "معقول و منقول" در دانشکده الهیات دانشگاه تهران و بعدها  بعد از یک دوره مطالعه دقیق و نیاز سنجی درباره سنین مختلف ،
کار تالیف کتابهای دینی را از کلاس اول ابتدایی تا پایان دوران دبیرستان و همین طور دانشسراها رو با همکاری دیگران قبول کرد.
به همین خاطر در رشته علوم تربیتی هم فوق لیسانس گرفت.
اراده یا.... یعنی این ....از بعد از نماز صبح سر درس و بحث باشی تا اذان مغرب...هم حوزه بخونی هم دانشگاه، هم فعالیت سیاسی داشته باشی هم فرهنگی هم خانواده داری....
(چه عمرای با برکتی!!!)
محمد جواد هر قدر گرفتارتر میشد نمازها ش طولانیتر و دعاهایش بیشتر میشد. دوستاش سر به سرش میذاشتن، وقتی آماده نماز میشد میگفتند:" نامه بنویس! بیا خداحافظی کنیم؛
چون تا نمازت تمام بشه ما پیر شدیم یا دسته کم مردیم! "
حس کسی رو داشت که همه ساعت های روز، همه آدم ها، کتاب ها و حرف ها رو با نوعی بی قراری پنهان تحمل میکند تا وقت حرف زدن و تنها بودن با کسی که دوستش دارد، برسد.
آن وقت که میرسید دلش میخواست آن دیدار را هر چه می توانست طولانی تر کند.
باهنر در مهر ماه سال 59 بعنوان وزیر آموزش و پرورش در کابینه رجایی از مجلس رأی اعتماد گرفت، از آن به بعد کمتر در خانه دیده میشد.
او میگفت:" احساس می کنم ده میلیون بچه دارم که باید به همه شان برسم."
میگفت:" مدرسه باید جایی برای یاد گرفتن دانش کاربردی باشد. باید جایی باشد که خلاقیت در آن رشد کند، نه اینکه مکانی برای سنجش حافظه بچه ها باشد.
"
محمد جواد گاهی که فرصت میشد، سری به خانه میزد و با خوشحالی تعریف میکرد:" شب با رجایی در نخست وزیری ماندیم . نان و پنیری خوردیم و به خیلی کارها رسیدیم.خدا رو شکر!"
...سخن بسیار و فرصت اندک.....
یه حدیث قشنگ هم براتون بنویسم :
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: أوّل من یدعى إلى الجنّة الحمّادون الّذین یحمدون اللَّه‏ ؛ اولین کسانی که به سوی بهشت خوانده میشوند ستایش گران خداوند هستند.

منابع:

1.      فولادوند، مرجان. شهید باهنر، تهران: مدرسه1384
2.      پاینده، ابوالقاسم. نهج الفصاحه، تهران: دنیای دانش1382، ص352


[ سه شنبه 91/6/7 ] [ 11:23 عصر ] [ م.خدابنده ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 22150

پیچک